منوی برگه ها
منوی دسته ها

شناختی – رفتاری

neuropsychologist-understanding-the-direct-and-indirect-effects-of-brain-dysfunction

رفتاردرمانی شناختی چیست؟

درمان شناختی براین اساس است که افکار می توانند احساسات را به راه بیندازند. همچنین پاسخ احساسی فرد به یک موقعیت ناشی از تغییر فرد از آن موقعیت است. شناخت درمانی معتقد است که احساسات ما ناشی از افکار ماست به عبارت دیگر نحوه ایی که ما محیط و وقایع اطرافمان را درک می کنیم یا تغییر می دهیم. برخی اوقات این افکار دچار پیش داوری یا تحریف می شوند. این دسته افکار باعث راه افتادن تفکر تحریف شده، پیش داورانه یا غیرمنطقی می شود که در ادامه احساسات را نیز تحت تاثیرقرار داده یا مشکلات روانشناختی را ایجاد می کنند. در درمان شناختی، مراجع یاد می گیرد که:

– بین افکار و احساسات تمایز قایل شود.

– از چگونگی اثرگذاری افکار روی احساسات و بیمارگونه شدن آنها آگاهی پیدا می کند.

– از افکاری که اتوماتیک به راه می افتند و بدون این که بدانیم احساسات ما را تحت تاثیر قرار می دهند آگاهی می یابد.

– نقادانه به ارزیابی این مساله می پردازند که تا چه اندازه افکار و فرض های اتوماتیک صحیح یا تحریف شده هستند.

– مهارت هایی را به منظور کشف کردن، متوقف کردن و یا تصحیح کردن افکار تحریف شده یاد می گیرند.

رفتاردرمانی

رویکردهای رفتاری اغلب به این مساله می پردازند که چگونه برخی افکار و رفتارها تصادفا “پاداش” می گیرند و به دلیل تقویت شدن احتمال تکرار آنها بیشتر می شود. رفتاردرمانی برای گستره وسیعی از علایم روانشناختی بزرگسالان، کودکان و نوجوانان به کارگرفته می شود. اگرچه رفتاردرمانی تکنیک های متفاوتی برای مشکلات مختلف دارد اما آنچه در همه آنها مشترک است این است که رفتار درمانگرها، مراجعان را به رفتارهای جدید و اجتناب از رفتارهایی که به شکل منفی علایم و مشکلات آنها را تقویت و حفظ می کنند، تشویق می کنند.

رفتاردرمانی شناختی

درمان های شناختی و رفتاری معمولا کوتاه مدت هستند (اغلب بین 6 تا 20 جلسه) و اغلب روی آموزش مهارت هایی به مراجع  تمرکز دارند. وجه تمایز رفتاردرمانی شناختی با سایر رویکردهای درمانی در تمرکز روی ارتباط بین شناخت (افکار)، احساسات و رفتارها و چگونگی اثرگذاری هریک از آنها روی دیگری است. از آنجا که احساسات، افکار و رفتارها با هم در ارتباط هستند رویکرد شناختی- رفتاری به درمانگر امکان مداخله از هر نقطه ایی از این سیکل را می دهد.

مدل شناختی ـ رفتاری افسردگی

مدل شناختی – رفتاری در اصل براساس فرمولاسیون ویژگی های بالینی که باعث تداوم اپیزود فعلی اختلال افسردگی می شود، بنا نهاده شده است؛ به عبارت دیگر عواملی که مانع بهتر شدن بیمار می شود (بک، 1976). هنگامی که بیماران از نشانگان افسردگی بهبودی می یابند، عوامل راه انداز آخرین عود به عنوان برنامه ایی برای جلوگیری از عود بعدی، مورد بررسی قرار می گیرند. مهم ترین مزیت تجربی درمان شناختی – رفتاری که از این مدل استفاده می کند؛ نسبت به درمان دارویی ضدافسردگی و حمایت بالینی؛ در دستاوردهای درمانی به ویژه هنگامی که درمان دارویی به بهبودی نسبی می رسد و جلوگیری از عود بیشتر است (باکتینگ، شین و اسپین هوون، 2005).

رویکرد «پنج حیطه ایی»، نشانگان فعلی و مشکلات مرتبط با تشخیص طبقه ایی اپیزود افسردگی را بررسی می کند . اگرچه این مدل به منظور مدیریت بیماری با اپیزود افسردگی تنظیم شده است اما باید در نظر داشت که تمام تجارب و مشکلات هر فردی با هر مشکلی را می توان از این رویکرد بررسی کرد. از لحاظ نظری، هرگونه پیشرفتی در عوامل نگهدارنده و در هر یک از چهار حیطه (رفتاری، شناختی، جسمانی و اجتماعی) باعث پیشرفت در حیطه پنجم (خلق) می شود. در کار بالینی، کار با شناخت بیماران مبتلا به اپیزود افسردگی شدید ممکن است بسیار مشکل باشد، به همین دلیل، کار کردن با این مدل ممکن است در ابتدا محدود به سایر حیطه ها شود (ویلیامز، 2001).

رفتارها

رفتارها شامل فعالیت های غیرمفیدی مانند نوشیدن الکل (که اثری افسرده کننده روی مغز دارد) و فعالیت هایی که بیمار نمی دهد یا از آنها اجتنابی می  کند (برای مثال اجتناب از روابط اجتماعی) می شود. علاوه بر این، رفتارها شامل فعالیت هایی می شود که از طریق آنها خلق منفی به راه می افتد (هر گونه هیجان منفی از قبیل افسردگی، اضطراب یا بیقراری). برای مثال، حل مسأله رویکردی است که در آن یک مشکل عمومی (برای مثال مشکل زوجی) ابتدا به شکل محدودتری تعریف و تحلیل می شود (برای مثال، همسر همیشه دیر از کار برمی گردد) و در ادامه گزینه های خودساخته ایی برای مدیریت مشکل، تلاش برای مدیریت مشکل و بررسی اثرمندی آن ها دنبال می شود. در مجموع، واکنش های رفتاری، رفتارهای ریسک پذیر و یا اجتنابی مانند کاری نکردن یا بدتر شدن نشانگان افسردگی ارتباط برقرار پیدا می کند. در مقابل برگردان توجه و حل مسأله نشانگان افسردگی را بهبود می دهد (دونالدسون و لام، 2004).

شناخت ها

پنچ دسته شناخت های غیرمفید وجود دارد:

  • باورهای اتوماتیک منفی
  • تصاویر اتوماتیک منفی
  • خاطرات اتوماتیک منفی
  • فرضیه ها
  • اسکیماها

 

باورها و تصاویر اتوماتیک منفی: این باورها و تصاویر سریعاً در پاسخ به وقایع بیرونی از قبیل اظهار نظرهای دیگران یا وقایع درونی از قبیل سایرشناخت ها در ذهن بیمار به راه می افتند و تحت کنترل فرد نیستند. با این وجود، این تصاویر و باورها بسیار منفی هستند و در درمان شناختی – رفتاری بیمار یاد می گیرد که تعبیرهای منطقی یا مثبت تری برای آنها پیدا کند.

خاطرات اتوماتیک منفی: خاطرات منفی ناشی از حوادث تروماتیک گذشته که برای شخص افسرده اتفاق افتاده اند (خاطرات اتوبیوگرافیک منفی) به سرعت دسترس پذیر هستند. علاوه بر این بیمار ممکن است جزئیات دقیق حادثه ترماتیک را به خاطر نداشته باشد (خاطرات اتوبیوگراف منفی فراگیر).

فرضیه ها: فرضیه ها مجموعه ایی از قوانین یا قواعد هستند که در ذهن بیمار پیش بینی می کنند که هر چیز چگونه پیش خواهد رفت (برای مثال اگر کسی با من مجادله کند پس از آن مرا دوست نخواهد داشت). باورها و تصاویر اتوماتیک منفی از این فرضیه ها نشأت می گیرند و فرضیه ها خود از دل اسکیماها بیرون می آیند.

اسکیماها: اسکیماها باورهای هسته ایی اساسی درباره ارزش شخص هستند که در دو بخش متضاد هم قرار می گیرند (برای مثال من دوست داشتنی نیستم یا من دوست داشتنی هستم). در اختلال افسردگی یا کلاً اختلالات روانی، تمایل بیشتری به دسترس پذیری به اسکیماهای منفی تر وجود دارد (برای مثال بیشتر اسکیمای من دوست داشتنی نیستم و کمتر اسکیمای من دوست داشتنی هستم).

از لحاظ تجربی، بیماران افسرده در مرحله بهبودی نسبت به افراد سالم آسیب پذیری های شناختی زیر را بیشتر داشته که آنها را در معرض احتمال بیشتر عود افسردگی قرار می دهد:

  • اعتماد به نفس پایین و متغیر که دسترس پذیری سریع به فرضیه های ناکارآمد در مورد توانمندی های خود (خودپیروی) و پذیرش از طرف دیگران (جامعه پذیری) را هموار می کند.
  • الگوی تفکر منفی گرایانه تر در ارتباط با افکار اتوماتیک منفی (برای مثال، خاطرات اتوبیوگرافیک منفی سریع تر و فراگیرتر، الگوی تفکر سیاه و سفید).
  • در مقابل استرس زاهای زندگی، مسئولیت پذیری کامل و سریعی برای پذیرفتن نقش خود در عواقب منفی این استرس ها دارند.
  • مهارت کم در به کارگیری روش های کنترل خلقی منفی (مهارت کمتر در حل مسأله برای مشکلات بین فردی یا تمایل به نشخوار فکری مسایل).

عود افسردگی به این دلیل اتفاق می افتد که وقایع راه انداز روان شناختی، اجتماعی و یا سایر راه اندازها با آسیب پذیری شناختی بیمار آسیب پذیر به افسردگی برخورد می کند؛ بیمار منابع روانشناختی کنار آمدن با آنها را ندارد؛ و قادر نیست خلق منفی به راه افتاده ناشی از این فرآیند را کنترل کند. به این ترتیب آستانه عود افسردگی پایین می آید(دونالدسون و لام، 2004).